مرگ بی پایان پارت ۲۰
ا. ت ویو
اماده شدم و لباسمو پوشیدم خودمو تو ایینه نگاه کردم خیلی خوشگل شده بودم خلاصه رفام ببینم نیک. و الا چیکار میکنن دیدم اونها هم اماده شدن ونیک خیلی خوشتیپ شده بود و الاهم خیلی کیوت شده بود
نیک: وای ا.ت چقدر خوشگل شدی عزیزم
ا.ت: مرسی عزیزم
الا: بابایی چرا به من نگفتی خوشگل شدم؟ مگه من خوشگل نیستم (با حسودی)
نیک: چرا دخترم توهم خیلی خوشگل شدی تو پرنسس منی
الا: مرسی بابایی تو هم خیلی خوشتیپ شدی
نیک: قربونت برم عزیزم
ا.ت: خب دیگه بریم سوار ماشین بشیم که الان دورمون میشه
الاو نیک: باشه
از زبان راوی
سوار ماشین شدند و به سمت کمپانی حرکت کردند و حدود یک ساعت ونیم تو راه بودندو بعد رسیدند کمپانی
ا.ت ویو
خب بلاخره رسیدیدم وقت به گا دادن یوناست وای خیلی خوشحالم
از زبان راوی
جلوی در ورودی کلی خبرنگار و دوربین بود اینقدر زیاد بودند که ا.ت نمیتونست از بینشون رد بشه ولی بلاخره از بین اونهمه خبرنگار و دوربین رد شد و رفت داخل و بعد رفت داخل جایی که مراسم رو گرفته بودن با ورود پر قدرت ا.ت همه دست زدند و جایی که ا.ت و خانوادش باید مینشستن رو بهش نشون دادند و ا.ت رفت با الا و نیک نشست
ا.ت ویو
نشسته بودم که دیدم از من دعوت کردن روی صحنه...
................... ادامه دارد
اماده شدم و لباسمو پوشیدم خودمو تو ایینه نگاه کردم خیلی خوشگل شده بودم خلاصه رفام ببینم نیک. و الا چیکار میکنن دیدم اونها هم اماده شدن ونیک خیلی خوشتیپ شده بود و الاهم خیلی کیوت شده بود
نیک: وای ا.ت چقدر خوشگل شدی عزیزم
ا.ت: مرسی عزیزم
الا: بابایی چرا به من نگفتی خوشگل شدم؟ مگه من خوشگل نیستم (با حسودی)
نیک: چرا دخترم توهم خیلی خوشگل شدی تو پرنسس منی
الا: مرسی بابایی تو هم خیلی خوشتیپ شدی
نیک: قربونت برم عزیزم
ا.ت: خب دیگه بریم سوار ماشین بشیم که الان دورمون میشه
الاو نیک: باشه
از زبان راوی
سوار ماشین شدند و به سمت کمپانی حرکت کردند و حدود یک ساعت ونیم تو راه بودندو بعد رسیدند کمپانی
ا.ت ویو
خب بلاخره رسیدیدم وقت به گا دادن یوناست وای خیلی خوشحالم
از زبان راوی
جلوی در ورودی کلی خبرنگار و دوربین بود اینقدر زیاد بودند که ا.ت نمیتونست از بینشون رد بشه ولی بلاخره از بین اونهمه خبرنگار و دوربین رد شد و رفت داخل و بعد رفت داخل جایی که مراسم رو گرفته بودن با ورود پر قدرت ا.ت همه دست زدند و جایی که ا.ت و خانوادش باید مینشستن رو بهش نشون دادند و ا.ت رفت با الا و نیک نشست
ا.ت ویو
نشسته بودم که دیدم از من دعوت کردن روی صحنه...
................... ادامه دارد
- ۱.۸k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط